میخواستم داستانی درمورد دختری عارف درجنگلی دورافتاده بنویسم

که باجنازه مادرشبه جزیره ای دورافتاده دراقیانوس  اسباب کشی کرد

میخواستم داستان بیصدا شدن ناقوس کلیسا بعدازخودکشی دختری راهبه

دراتاق پدر رابنویسم

یاداستان آهویی نابینا که ازترس پلنگ های احتمالی مدام درحال دویدن بود

اماداستان جوانی کهنسال رانوشتم که زیاد می‌خوابید ولابلای خواب‌های طولانی

وسبکش مدام ازخواب می پرید وسیگاری آتش میزد وبدون اینکه کامی ازسیگاربگیرد

دوباره به خوابی سبک فرو می‌رفت

نوشتن داستان سازی شکسته راشروع کردم که شبها صدای گریه دختربچه‌ای از لابلای

سیمهایش بیرون میزد وازپنجره راهی پیاده روهای شهرمیشد

فقط یادم می آید که هنگام نوشتن به خواب رفتم وعطش سیگار من رابیدارکرد

سیگاری روشن کردم وبدون اینکه کامی ازسیگار بگیرم باصدای گریه دختربچه ای

دوباره به خواب رفتم

خسته بودم

خسته از یکنواختی

میخواستم بانوشتن داستان کشتی های حمل اسب روحم راتازه کنم

کشتی های حمل اسب که اسب‌های مسابقه ای را ازدریاها میگذراندند

تا به دست سوارکارانودلال های اسب دوانی در آنسوی دریاها برسانند

اما پشت یکی از همین اسبها که ازهمه چموش تربود به خواب رفتم.

اسب چموش طاقت حرکت کند وآهستهکشتی رانداشت وبا جهشی

خودش رابه روی موج‌های دریارساند

ازترس یالهای اسب راچنگ میزدم واسب بی اعتنا به من

درانتهای یکی ازدریاهای زیرپایشاز سرخی رنگین کمانی درافق بالا رفت

و درمرتفع ترین نقطه رنگین کمان روی پاهایش بلندشد

وآنچنان شیهه کشید که دریا طوفانی شد وتمام کشتی های حمل اسب

دردریا غرق شدند.ناگهان گله های اسب های آزاد شده که سراسیمه

روی آب می‌دویدند ازقسمت سرخ رنگین کمانبالاآمدند ودرقله رنگین کمان

روی پاهایشان بلندشدند وشیهه کشیدند

تمام این مدت من ازترس به خوابی سبک فرورفته بودم وهنگامی که

برای کشیدن سیگارازخواب پریدم خودم راپشت اسبی یافتم که بالای

قله رنگین کمانی روی پاهایش بلندشدهودرحال شیهه کشیدن بود

آنچنان ترسیده بودم که بابرخورد اولین نسیم خنک دریا به صورتم

بدون آنکه کامی ازسیگاربگیرم دوباره به خواب فرو رفتم.

من ترسو ترازآنم که بتوانم به غیراز داستان جوانی کهنسال چیز دیگری بنویسم

جوانی کهنسال که خانه اش درون یک کیسه سفید گره زده شده ازکتف راستش

آویزان بودوتمام جاده‌های منتهی به افق درحیاط خانه اش جامیگرفتند

چون برای عبور از زندگی به غیرازخانه آویزان ازکتف راست به غروبی کمرنگ وثابت

احتیاج داشت که سیاهی جاده رااز آبی آسمانی جداکند

درکنار اینها سطح خواب‌های پی درپی که توالی ونظم پاره شدنشان مدام باسیگارهایی

ناکام حفظ میشد وازعمیق شدنشان به شدت جلوگیری میشد

می توانست داستانی جذاب ازیک زندگی واقعی باتمام جزئیات وزوایا باشد

بعداز عبور ازاین سطح شایدوقتی دست داد وداستانی درباره مرگ نوشتم

ومرگ رانیز به همراه خانه و زندگی ام درون کیسه سفید انداخته

وازکتف راستم آویزان کردم

داستان : درکمین پلنگ مرگ نشسته ام

داستان: نه تقریباً ، کاملاً هیچ

های ,اسب ,داستان ,رنگین ,خواب ,کامی ,به خواب ,های حمل ,به خوابی ,خوابی سبک ,جوانی کهنسال

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مهندسی برق قدرت bahal POROZHEH انجام پایان نامه دکتری و کارشناسی ارشد تی تی دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. بــــــــاز آی مدرسه محیطی شاد plastic زندگي عاقلانه معرفي بهترين عطر و ادکلن هاي مردانه و زنانه اورجينال و برند